ناز بانو

#خوشگل‌کلاسمون🥰📕

#خوشگل‌کلاسمون🥰📕

نازنین نازنین نازنین · 1404/1/9 18:29 ·

 

 

اومدم چیزی بگم که حرفمو قطع کرد و گفت:

+ بسته بسته نمیخواد بهونه بیاری ، برو فردا با اولیات بیا

_ ولی خانوم....

+ ولی نداره ، همینکه گفتم . برو بیرون

دندون قروچه ای کردم و نگاه غضب آلودی به کوهیار انداختم ، همچنان با پوزخند مسخرش زل زده بود بهم

یه آشی برات بپزم کوهیار خان یه وجب روغن روش باشه ، صب کن فقط

رستا نیستم اگه پوزتو به خاک نمالم ، از دفتر زدم بیرون و تو ذهنم داشتم نقشه قتل آقا معلمو میکشیدم

از حرص پوست لبمو میجوییدم و زیر لب غر میزدم ، به سمت کلاس رفتم و روی نیم کت دومی کنار آوا نشستم

آوا که داشت مثل خر ساندویچ میخورد ، سسی روی ساندویچش زد و گفت:

+ عه اومدی؟ چیشد؟؟

_ خر سوار مورچه شد!! تو غذاتو کوفت کن کاریت نباشه 

یهو ساندویچی از زیر میز در آورد و گزاشت جلوم

+ بیا بخورش مال توعه!

اگه خوشت اومد لایک کن

پارت3:خوشگله کلاسمون♡

 

 

نفس نفس زنان به سمت حیاط رفتم ، وای چه فشاری بخوره الان کوهیار جون‌! حقشه مرتیکه روان پریش

وای گوشیمو لو نده؟؟ نه بابا جرعتشو نداره ، اگه به مدیر بگه باید با چرخای ماشینش خدافظی کنه

هه اسکل فک کرده منو از کلاس پرت کنه بیرون میشینم الان غصه میخورم!! کور خوندی کوهی جون من ضد افسردگیم هاها

گوشی به دست  رفتم پشت درختا ‌تا کسی منو نبینه

تصمیم گرفتم تا آخر کلاس تو اینستا بچرخم و عشقوحال کنم...

یک ساعتی سرم تو گوشیم بود که با شنیدن صدای زنگ,  فوری گوشیمو انداختم تو کیفم و سیخ ایستادم

آوا که از قضا دختر خالمم بود داشت با چشم دنبالم میگشت که بعد از پیداکردنم دستی برام تکون دادو خودشو بهم رسوند

کنارم نشست و مثل خروس بی محل شروع کرد نطق کردن‌:

+ وای دهنت سرویس رستا! آقا معلم حسابی از دستت کفری بود

شونه ای بالا انداختمو با بی قیدی گفتم:

_ خب به کیفم , چیکارکنم الان؟؟

+ احمق اخراجت میکنه ها!

_ اخراج؟ از روی کره زمین محوش میکنم مرتیکه رو ، بعدشم مگه اون مدیره؟ فقط یه معلم دون پایس

آوا خواست چیزی بگه که یکی از بچها بدو بدو به سمتمون اومدو گفت:

+ کاظمی ناظم گفت بیای دفتر

آوا با آرنج کوبید به پهلوم و آروم زیر گوشم گفت:

_ بفرما خانوم! گاوت زایید

مثل خودش آروم لب زدم:

_ هیش خفه شو آوا ، بیا کیفمو بگیر ببر تو کلاس ، مراقب باش گوشیم توشها

+ باشه برو

از جام بلند شدم و با مبصر کلاس که نوکر ناظم بود به سمت دفتر رفتم ، دختره چند تقه به در دفتر زدو درو باز کرد

+ خانوم آوردمش

ناظممون که بسی سگ اخلاق تر از همه بود گفت:

+ باشه میتونی بری ، درم ببند

دختره چشمی گفت و از دفتر زد بیرون 

چشم چرخوندم که دیدم کوهیار سمت راست دفتر نشسته و داره چایی کوفت میکنه ، یه پوزخندیم رو لبش بود که انگار برد پیته

، خانوم ریاحی که دوسالی میشد ناظممون بود خط کش چوبیشو تو هوا تکون داد و با اخم گفت:

+ کاظمی چرا باز دفتری؟؟ 

_ وا خانوم خودتون صدام زدین که 

+ زبونتم که درازه ، آقای زارعی چی میگه؟؟ باز بی ادبی کردی تو کلاس؟

پارت2:خوشگله کلاسمون

پارت2:خوشگله کلاسمون

نازنین نازنین نازنین · 1404/1/5 05:14 ·

مچ دستمو محکم گرفت و منو داشت به سمت در میبرد! مثل وحشیا داشتم دستو پا میزدم تا ولم کنه ولی مگه میشد؟؟

ماشالله نر خری بود واس خودش ، بالاخره زورم بهش نرسیدو منو با یه تیپا از کلاس پرت کرد بیرون

انگشت اشارشو تو هوا تکون داد و تهدید وار گفت:

+ همینجا میمونی تا اخرکلاس تکلیفتو مشخص کنم ، شیرفهم شد؟؟؟

چون قدم بزور تا سینش میرسید ، کمی خودمو بالا کشیدم و باپرویی گفتم:

_ نه خر فهم شد

با سوتی که دادم لبمو گزیدم که پوزخندی زدو در کلاسو محکم بست ، ای خااااک برسرت رستا ، میمیری دو دقیقه ساکت بمونی‌؟؟؟؟ 

خودتو با خاک کوچه هموار کردی که ، سری از تاسف برای خودم تکون دادم...

خواستم برم سمت حیاط که با فشار آوردن کلیه هام فوری به Wc مراجعه کردم

چون همیشه سرویس بچها کثیف بود ، منم میپیچوندم و میومدم مستراب مخصوص معلما

اول نگاهی به دورو اطرافم انداختم و بعد از اینکه مطمعن شدم کسی نیستش ؛ مث بز سرمو انداختم پایین و چپیدم تو دسشویی

دارو ندارمو کشیدم پایین و داشتم باخیال راحت تخلیه میکردم خودمو که با شنیدن صدای پای کسی استرس گرفتم و زود کارمو انجام دادم

یه چند دقیقه ای تو دسشویی موندم تا یارو بیاد بیرون

 

تا یارو بیاد بیرون که متاسفانه خبری ازش نشد ، الهی خرمای شب هفتتو پخش کنم ، بنده خدا فک کنم اسهاله که انقد لفتش داده

از بوی گند دسشویی داشت حالم بد میشد که درو باز کردم و فوری به سمت روشویی رفتم ، مایعی به دستم زدم و داشتم آب میکشیدم که دستی نشست رو شونم

هینی کشیدم و برگشتم عقب که با دیدن آقا معلم ‌لب پایینمو به دندون گرفتم ، خدایا این چند بار در روز میاد دسشویی؟

با خشم لب زد:

+ تو اینجا چیکارمیکنی؟؟ 

دستامو با مانتوم پاک کردم و متفکرانه گفتم:

_ بعله درسته .... سوال خوبیه.... من اینجا چیکارمیکنم واقعا؟؟ لابد اومدم اورانیوم ۼنی شده پیداکنم

+ حالا منو مسخره میکنی وروجک؟؟؟ الان بهت نشون میدم کل کل با معلمت چه عواقبی داره

خواست بازومو بگیره که خودمو عقب کشیدم و حالت تدافعی گرفتم 

_ جناب آقای کوهیار زارعی صبر کنین لطفا بنده عرضی داشتم

اخماشو توهم کشید و دست به سینه جلوم ایستاد ‌تا ببینه چی میگم

یه قدم به عقب رفتم

گوشیمو از داخل جیب مانتوم در آوردم و گرفتم جلوی صورتش و باخنده گفتم:

_ برای اطلاعات بیشتر عدد ۱ را وارد نمایییید 

اینو گفتمو بدو بدو از دسشویی زدم بیرون...

پارت 1:خوشگله کلاسمون

پارت 1:خوشگله کلاسمون

نازنین نازنین نازنین · 1404/1/4 20:29 ·

 

نگاهی به ساعتم کردم و کولمو انداختم رو دوشم ، وای ده دقیقه به ۸ بود ، یک ربی از خونه تا مدرسمون راهه پس قطعا دوباره میرینم و دیر میرسم

کفشامو پوشیدم و بعد از خداحافظی سرسری با مامان ، از در حیاط زدم بیرونو شروع به دوییدن کردم

بخاطر سایزم ، گوگولی هام مثل یویو بالا و پایین میشدن ، بیخیال نگاهای مردم سرعتمو زیاد ترکردم و مثل خر میدوییدم

بعد از ده دقیقه به مدرسه رسیدم ، خداروشکر در باز بود ، نفس عمیقی کشیدم تا حالم جا بیاد

وای ایندفه حتما کوهیار منو از کلاس پرت میکنه بیرون ، تو دلم هی صلوات میدادم تا سرکلاس نرفته باشه

پاهامو تند کردم و به در کلاس که رسیدم مقنعمو روی سرم میزون کردم و یهو مثل گاو درو باز کردم

خداروشکر هنوز معلم نیومده بودو بچها داشتن باهم پچ پچ میکردن

با دیدنم همه ساکت شدن و خیره بهم ، دوتا دستامو بالا بردم و با لحن لاتی خودم گفتم:

_ آقایون داداشام سام علیکم ، کوهی جون هنوز نیومد نه؟؟ ننش قربونش بره کجا موند پس؟؟

نمیدونم چرا بچها کما زده بودن؟؟ مثل اسکلا زل زده بودن بهم و جیک نمیزدن 

_ چیه چرا لال مونی گرفتین سلیطه ها؟ د یالا زبون بچرخونین بنالین آق معلم کجاس؟ لابد باز رفته دسشویی نه؟؟ معلوم نیست شبا چیچی میخوره که همش با اون....

خواستم ادامه بدم که صدای نفس کشیدن کسی درست پشت سرم باعث شد یه دور کامل اپلاسیون شم...

چشمامو از فلاکت خیلی خیلی زیاد بستم و  نفس عمیقی کشیدم ‌، نه نه نه  رستا به خودت مثلث باش

این نمیتونه معلم باشه!! یعنی نباید باشهههه!! وای خدایا غلط کردم گوه خوردم ، به امام هشتم قول میدم اگه کوهیار نباشه یه مرغ بخرم و قربونی کنم!

1.2.3 تو دلم گفتم و برگشتم پشت سرم که دیدم کوهیار با چشمای به خون نشسته و گوشایی که ازشون دود میزنه بیرون داره نگام میکنه

اوففف لامصب چقد اخم بهش میومد پدسگ!! داشتم ضعف میکردم واسش که با عربدش کل ستونای کلاس لرزید

انقد فریادش با جذبه بود که یکم تو شلوارم نم دادم 

+ بیرووون!!

خودت بیرون مردک پاپتی ، من چرا برم بیرون؟ طبق ماده قانون ۳۶۹ رستا خانوم ، هیچکس حق نداره سر بنده دادبزنه!

بخاطر همین سرتق لب ورچیدم و دست به سینه گفتم:

_ هیجا نمیرم همینجا هستم ، من منتظر ناظم هستم

+ مثل اینکه نشنیدی چی گفتم رستا کاظمی؟؟؟ همین الان از کلاسم برو بیرون

_ خیر ، من صداتونو ندارم آقای فردوسی پور!

با حرفم بچها ریز ریز داشتن میخندیدن که کوهیار اخمی کردو مچ دستمو گرفت....

{معرفی}

نازنین نازنین نازنین · 1404/1/4 16:08 ·

سلام دوستان. 

من نازنین هستم نویسنده رمان قناری زبون بسته. 🙂

الان من این وبلاگ رو ساختم که یک رمان جدید بنویسم . 

پس شما رو با رمانهههههههه.............  اشنا میکنم 

واستید یه اسم برای رمانم انتخاب کنم